امّا دسته چهارم، كسانی هستند كه به تفریط افتاده و میگویند كه خداوند فقط و فقط امر دین را به آنها واگذار كرده است و روایاتی مانند آنچه كه به آنها نسبت داده شد، دروغ و جعلیات است. اهل بیت(ع) مانند سایر بندگانند؛ میخورند و میآشامند و در بازارها راه میروند و امثال این [سخن]ها. این دسته هم معرفت ولایتی ندارند و مؤمن واقعی نیستند.
امّا دسته پنجم كه سالك طریق حق و صراط مستقیم ایمانند، كسانی هستند كه میگویند: آل محمّد(ص) بندگان خاص و خالص خدایند و تمام آثار و شئون خدایی كه در امور، علوم و معجزات از ایشان ظاهر گردیده و میگردد در برابر [ذات] خدا، به منزله صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور كه صفت هرگز به قدر یك چشم بر همزدن بدون موصوف قوامی ندارد و همیشه قائم به موصوف است به قیام صدور؛ آلمحمّد(ص) با این شئون و فضائل و كمالات و خصایصی كه خداوند به ایشان عطا فرموده است، نسبت به او كمال فقر و ذلّت و احتیاج را دارند و در آنچه كه خدا به آنها عطا نموده، نه تنها هیچ استقلالی از خود ندارند؛ بلكه ادّعای استقلال هم نكرده و نمیكنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسمای حسنا و امثال علیای الله بوده و ایشان بدون امر و فرمان خداوند هیچ فعلی را انجام نداده و از خود به هیچ وجه ارادهای ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همه مخلوقات بیشتر است و مَثَل آنها مَثل آهنی است كه در اثر مجاورت و نزدیكی با آتش و به آتش سرخ و تفتیده تبدیل شده و عمل آتش را از خود نشان میدهد و میسوزاند؛ لیكن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگی آهن هم از ذات خود او نیست و از آتش است. هیچ وقت ممكنالوجود، واجبالوجود نمیشود؛ ولی هر چه تقرّب او به خداوند بیشتر شود، صفات الهی بیشتر در او جلوه میكند و این فرموده كه:
«بندهام مرا اطاعت نما تا آنكه تو را نمونه (و مثال) خویش نمایم كه هر گاه به چیزی بگویی: «بشو» بشود.»1
شاهد همین مدّعا است و نیز این كلام:
«دائماً بنده به واسطه انجام مستحبّات به سویم نزدیك میگردد تا آنكه من گوش او بشوم كه با آن میشنود و چشمش كه با آن مینگرد و دستش كه با آن میگیرد.»2
اشاره به همین معنی دارد. در كتاب «غرر و درر»، شیخ كراجكی از حضرت امیرالمؤمنین(ع) روایت كرده كه فرمود:
«آل محمّد(ص) صورتهایی هستند برهنه از لباسهای ماديّت و خالی از استعداد كه خدا برای آنها تجلّی كرد و بر آنها تابید و آنها را بیرون آورد، پس درخشنده شدند و او در ذات آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ایشان آشكار گردانید.»3
شیخ طوسی(ره) در كتاب «غیبت» به نقل از حسین بن سفیان بزوفری كه گفت: شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (ره) برایم روایت كرد كه یاران ما درباره تفویض (یعنی مسئله تفویض تمام امور توسط خدا به ائمه(ع)) و مسائل دیگر اختلاف پیدا كردند پس من نزد ابی طاهر پسر بلال رفتم و جریان اختلاف را بیان كردم مرا به تأخیر جواب امر كرد و چند روزی به تأخیر انداختم و بعداً نزد او رفتم؛ برایم حدیثی را به اسناد خود از امام صادق(ع) نشانم داد كه فرمودهاند:
«هر وقت خداوند [انجام] امری را بخواهد، آن را بر رسول خدا(ص) عرضه میدارد، پس آن حضرت بر امیرالمؤمنین(ع) و یكی بعد از دیگری (از ائمه(ع)) تا اینكه به حضرت صاحبالزمان منتهی شود، پس بر هر یك بعد از دیگری بیرون میآید تا عرضه داشته شود بر رسول خدا(ص)، پس از آن عرضه داشته میشود بر خدای عزّوجلّ؛ پس هر آنچه از جانب خدا فرود آید، به دست ایشان است و هر چه هم به سوی خدا بالا رود به دست ایشان است و ایشان به قدر چشم بر هم زدنی بینیاز از خدای عزّوجلّ نیستند.»4
همچنین از ابی حمزه روایت شده است كه گفت:
نزد عليّ بن الحسین(ع) بودم و گنجشكهایی در مقابل آن حضرت فریاد میكردند، پس فرمود: «ای اباحمزه! آیا میدانی چه میگویند؟ ای ابا حمزه! این وقتی است كه قوت خود را درخواست میكنند. البتّه پیش از طلوع آفتاب نخواب كه من كراهت دارم برای تو، بهدرستی كه خداوند در آن هنگام روزیهای بندگان را قسمت میكند و این تقسیم به دستهای ما جاری میشود.»5
این حدیث شریف از احادیثی است كه انسانهای سطحینگر كه دارای ایمان ضعیف هستند، وقتی میشنوند، منكر میشوند و برایشان گران میآید كه گفته شود جریان و تقسیم روزیها به دست آل محمّد(ص) است؛ در صورتی كه اگر گفته شود میكائیل ملك موكّل ارزاق خلایق است، تصدیق میكنند و هیچ تردید و شكّی و اظهار غلوّی در حقّ او نمیكنند؛ در صورتی كه میكائیل و سایر ملائكه خدمتگزاران آل محمّد(ص) هستند و افتخار خدمتگزاری ایشان را دارند.
شیخ طوسی(ره) از عليّ بن احمد قمی روایت كرده كه گفت: شیعیان درباره اینكه خداوند عزّوجلّ امور خود را به ائمه(ع) تفویض نموده كه خلق كنند و روزی بدهند و در این باره با همدیگر نزاع میكنند، یك دسته از آنها میگویند: این امری است محال، زیرا این امر بر خدای متعال جایز نیست؛ به علّت اینكه اجسام قدرت بر خلق كردن و روزی دادن ندارند و خلّاق و رزّاق غیر خدا نیست و دسته دیگر میگویند كه خدای تعالی به ائمه(ع) قدرت خلق كردن و روزی دادن داده و امر خلق و رزق را به آنها واگذار كرده است. پس هم خالقند و هم رازق و نزاع این دو دسته شدید شده. پس یكی از آنها گفت: چرا در این موضوع از عثمان عمری سؤال نمیكنید تا حق را برای شما تبیین كند؛ زیرا او نایب صاحبالامر(ع) است. هر دو دسته به این پیشنهاد راضی شدند. بنابراین نامهای به او نوشتند و مسئله را در ضمن نامه از او خواستند و آن را برایش فرستادند. پس از طریق او توقیع [مبارك امام عصر(ع)] صادر گردید كه چنین میباشد:
«به درستی كه خدای تعالی، خدایی است كه میآفریند جسمها را و قسمت میكند روزیها را؛ زیرا او نه جسم است و نه در جسمها حلول میكند، چیزی مانند او نیست و او شنوا و دانا است و امّا ائمه(ع) ایشان از خداوند میخواهند پس او میآفریند و از خدا میخواهند پس او روزی میدهد و خواسته ایشان را اجابت میفرماید و حقّ آنها را بزرگ میشمارد.»6
از این روایت استفاده میشود كه خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نكرده؛ بلكه مرتبه و مقامی به آنها داده است كه هرگاه از خدا بخواهند، خلقی را خلق كند یا روزی بدهد، خداوند خواهش آنها را اجابت میفرماید؛ زیرا حقّ آنها را بزرگ گردانیده است.
اگر اشكال شود كه آیات و روایاتی وجود دارد كه به آنچه شما در حقّ محمّد و آل محمّد(ص) قائلید، منافات دارد، از قبیل آیات و روایات نقل شده درباره «عالم به غیب نبودن» و «قدرت نداشتن» و اظهار عجز و ناتوانی كردن و امثال اینها؛ برای دفع این ایراد و ایرادهایی نظیر این میگوییم: اینگونه آیات و احادیث رسیده به منظور اظهار ذلّت و بندگی ایشان و اقرار به ربوبيّت و یگانگی پروردگار میباشد و اینكه به مردمان بفهمانند كه ایشان از خود استقلالی ندارند و بدون حول و قوّه و امر و اذن خداوند، نمیتوانند كاری بكنند. پس اگر نسبت به امری بیان داشتند كه نمیدانیم یا نمیتوانیم، راست گفتهاند؛ زیرا خودشان به خودی خود و بدون امر و تعلیم و فرمان خدا و اراده او كاری نمیتوانند انجام دهند.
«آل محمّد(ص) بندگانی هستند گرامی داشته شده كه بر او (خدا) پیشی نمیگیرند و ایشان به امر او كار میكنند.»7
خداوند متعال در این باره میفرمایند:
«ضَرَبَ لَكُم مَّثَلًا مِنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَاء فِی مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاء تَخَافُونَهُمْ كَخِیفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ؛8 [خداوند] برای شما مثلی را از خود شما بیان كرد، كه آیا برای شما از آنچه دستهای شما مالك آن شده، شریكهایی هست در آنچه روزیتان دادهایم پس شما با آنها یكسان هستید و از ایشان میترسید همچنان كه از نفسهایتان میترسید.»
یعنی زمانی كه شما راضی نیستید كه بندگانتان باشند در مالهایی كه من روزی شما كردهام، شریكتان باشند و نمیخواهید كه در اموال شما مانند تصرّف كردن خودتان تصرّف كنند. پس چگونه بر من میپسندید كه بندگانم شریكم باشند و ایشان را در خدایی در ملك من متصرّف میدانید و از غالب شدن ایشان میترسید، همانطور كه بعضی از شركا كه بنده نیستند از شركای آزاد خود میترسند؟
دلیلی بر اختلاف عقاید مردم درباره شئون وجودی آلمحمّد(ص)
همانطور كه بیان شد، عقاید مردمان در شناختن و دانستن حالات ائمه معصومان(ع) مختلف است، بعضی افراطی و بعضی تفریطی و بعضی اعتدالی هستند و منشأ این اختلاف آن است كه [گروه غیر اعتدالی] عقول خود را حتّی در ادراك معارفی كه رسیدن به حقایق آن، جز از طریق آل محمّد(ص) ممكن نیست، كامل و مستقل میدانند، خصوصاً درباره اثبات مقامات ائمه(ع) كه جز از طریق رجوع به روایات صادر شده ثابت از سوی ایشان آن هم با فهم سالم و ادراك مستقیم و علم روشن و واضح، نه از طریق ظن و تخمین و كجفهمی و ادراك معوج امكانپذیر نیست، بخواهند خود حقایق حالات ایشان را درك نمایند.
پس باید دانست كه اختلاف عقاید، آرا و احوال این دو دسته در اثر اختلاف عقلها، دركها و رأیهای ایشان و از جهت تباین ذهنها و فهمهایشان میباشد و به همین دلایل است كه بعضی از ایشان بعض دیگر را لعن و تكفیر میكنند. منشأ این اختلافات آن است كه بسیاری از شیعیان كه در زمان ائمه(ع) بودهاند، از به دلیل معاشرت زیادی كه با مخالفان و مسامحهكنندگان در امر امامت و ریاست عامّه داشتند و معاشرت آنها به نحوی بوده كه امارت و ریاست هر كسی و بیعت كردن با او را هر چند از كمال، علم، شرافت، حسب و نسب عاری و بیبهره باشد جایز میدانستند و در معرفت امام و خصایص او، به همین اندازه كه [امام] از اوصیای پیغمبر(ص) و معصوم از گناه و خطا است و دارای علوم زیاد و از خویشان پیغمبر(ص) است، او را بر غیر او مقدّم میداشتند و به امامت او قائل بودند و به همین مقدار از شناسایی اكتفا میكردند و دیگر متوجّه این معنی نبودند كه امامت نازل منزله نبوّت است؛ پس آن جماعت وقتی كه از فضایل و معجزات و خوارق عادات و افعال غریبه ائمه(ع) و اخبار عجیبهای كه با فهم و ادراك آنها سازگار نبود و به نظر آنان غریب و عجیب میآمد و طاقت تحمّل آن را نداشتند و عقلهای آنها عاجز از درك آن بود، آگاه میشدند، بعضی منكر میشدند و راوی آن را تكذیب میكردند یا اینكه آن روایت را تأویل میكردند؛ هر چند تأویل دور از ذهنی باشد و بعضی از آنها مضطرب میشدند و به تزلزل میافتادند و چه بسا به واسطه مكرّر دیدن و شنیدن، چون به آنها ثابت میشد، در حقّ ایشان غلوّ و تجاوز از حد مینمودند و بعید میدانستند؛ در حالی كه درباره آن اعمال، از كرم و لطف و فضل خدا بعید نیست، كه به بعضی از بندگان مخلص شایسته در نزد خود عنایت فرماید و به كمالات خاصّه و فضائل جلیلهای اختصاص دهد كه جمیع مردمان دیگر از انجام و بیان آن عاجز باشند.
همچنین در میان اصحاب ائمه(ع) كسانی بودهاند كه نسبت شیعه بودن به آنها داده میشد و محبّت دنیا در دلهایشان غالب بود و ریاستخواه و جاهطلب بودند و كوشش داشتند كه به این مقام برسند، چون ضعف معرفت اشخاص جاهل را میدیدند برای عوامفریبی در اغوا و اضلال آنها مبادرت میكردند و به القای شبهه یا شعبدهبازی میكوشیدند تا مقصد خود را عملی كنند و آنها را گمراه و مطیع خود گردانند.
تعداد اندكی از اصحاب ائمه(ع) بودند كه تا اندازهای بر دقایق و علامات امامت مطّلع شدند و حقایق احوال ائمه(ع) را دانسته و شناخته و به صورت صحیح از خود ایشان اخذ كردند و در ایمان خود استقامت داشته و طریق اعتدال [را] كه طریق نجات است، پیش گرفته و از راه حق نلغزیدند و در جادههای باطلی كه دیگران قدم گذارده و منحرف شدند، نرفتند و در طریق حق ثابت ماندند. بهطور اجمال به همین دلیل بود كه ائمه(ع) باطن حالات و كمالات خود را برای هر كسی بیان نمیفرمودند، مگر برای كاملان از خواصّ شیعیان خود، بعضی از خصایص و اسرار را خبر میدادند و از ایشان عهد میگرفتند كه آن معارف را جز برای اهل آن نگویند و آن را از جهّال مخفی دارند، چنان كه فرمودهاند:
«همانا امر (ولایت) ما دشوارِ دشوار است، در بر نمیگیرد آن را مگر فرشتهای مقرّب یا پیامبری مرسل یا مؤمنی كه خداوند قلب او را برای ایمان آزمایش نموده باشد.»8
همچنین روایاتی درباره این موضوع كه ائمه(ع) با هر یك از مردمان، طبق ادراك و عقلهایشان و ضمن رعایت احوال سؤالكنندگان و موافق مصلحت سخن میگفتند، وجود دارد.
آيت الله سيّد حسن ميرجهاني(ره)
پینوشتها:
٭ برگرفته از كتاب ولایت كلّیه، تألیف آیتالله سيّد حسن میرجهانی(ره)، با اندكی دخل و تصرف.
1. حرّعاملی، الجواهر السنیه، ص 163.
2. اصول كافی،.ج 4، ص 35؛ بحارالانوار، ج 78، ص 3.
3. خوانساری، جمال، شرح غرر و درر، ج 4، صص 218 220.
4. شیخ طوسی، غیبت، ص 252.
5. بصائرالدرجات، جزء7، باب 14، ح8.
6. شیخ طوسی، همان، ص190.
7. سوره انبیاء (21)، .
8. سوره روم (30)، آیه 28.
9. بحارالانوار، ج 53، ص 70.
نظرات شما عزیزان: